خزان
شاعر : علی میرزایی
به باغ کوچکی نزد یک طوسم
خزان را صبح صادق دست بوسم
سکوت مطلقی حاکم به باغ است
مرا دل خوش به آواز کلاغ است
به گوش آید صدای پای آهی
که بر خیزد زسینه گاه گاهی
هزاران برگ روی شاخه لرزان
و یا روی زمین افتان و خیزان
خلاف مصریان اطراف" مرسی"
کنند از یکدگر احوال پرسی
چه در شادی چه در هنگامه ی مرگ
نبینی بین شان یک برگ نا برگ
چه روی شاخه ی بالا چه پایین
همه باشند بر یک نظم و آیین
ز سهم یک د گر چیزی نخور دند
از آب و خاک یکسان بهره بردند
اگر از گشنگی برگی بمیرد
زبرگ دیگری چیزی نگیرد
کنار برگی ار یک غنچه رویید
دگر برگی،نهان اورا نبویید
کنارش غنچه ماند و میوه گردید
چو میوه چیده شد او بیوه گردید
به فکر غنچه ی د یگر نیفتاد
به دامن پای پیچید و بیفتاد
دو فصل از سال برگی زندگی گرد
ولی با غی پر از آزادگی کرد
(رها)آدم نما ها را تو بنگر
اسیر بردگی عمری سراسر
برچسب : نویسنده : یاسین hame بازدید : 149